چگونه وابستگی افراطی همسرمان به مادرش را حل و فصل کنیم؟
چگونه وابستگی افراطی همسرمان به مادرش را حل و فصل کنیم؟
همسران تازه استقلالیافته
یادم هست یک سال و نیم پیش، برای تهیه یک مقاله با دکتر سهامی، روانپزشک کودک و خانواده، قرار ملاقات داشتم...آن موقع، هنوز دخترم به دنیا نیامده بود. وقتی دکتر سهامی متوجه شدند که من باردار هستم، گفتند به عنوان یک یادگاری دوست دارم مطلبی را به تو بگویم که همیشه پس از مادر شدن آویزه گوشات باشد: «وقتی که فرزندت هنوز نوزاد است، تا میتوانی توجه و حمایت خودت را نثارش کن اما هر چه بزرگتر میشود، باید احساس مسوولیتپذیری را در او بیشتر برانگیزی؛ یعنی به تدریج از نفوذ مستقیم خودت بر رفتار و افکارش کم کن تا بتواند با اعتماد به نفس و آمادگی بیشتر قدم از دایره تنگ خانواده بیرون بگذارد. اگر بیش از اندازه حمایتاش کنی، مانع رشد و بلوغی میشوی که برایش آرزو داری و آنوقت اگر از رویارویی با دنیای واقعی عاجز بماند و برای همه امور زندگی و مشکلاتاش به تو وابسته باشد، به حالتی میرسد که ما آن را عدم بلوغ کامل میگوییم و مردم بهاش میگویند بچهننه یا نُنُر؛ یعنی آنهایی که همیشه کودک میمانند و دنبال مادرشاناند تا از آنها مراقبت و حمایت کند. اگر بچهات بچهننه بار بیاید، یعنی تو مادر خوبی برایش نبودهای...»
حالا 7 ماه است دخترم به دنیا آمده و البته فعلا نیازمند حمایت و مراقبت محض من است اما قصه زندگی پردردسر خانم «سودابه» مرا مصمم کرد که حتما به دخترم، «کیمیا»، کمک کنم اعتماد به نفس لازم را برای مستقل بار آمدن به موقع کسب کند. تازه متوجه شدهام افراد وابسته و بچهننه هیچ لذتی از زندگیشان نمیبرند و نمیتوانند با خوشحالی زندگی کنند. آنها در واقع یک نقص بزرگ دارند و زندگی با آنها واقعا سخت است. داستان زندگی خانم «سودابه» و راهنماییهای دکتر بدریسادات بهرامی، روانشناس مشاور خانواده، را بخوانید تا متوجه شوید چرا همه مادران باید تصمیم جدی بگیرند و تلاش کنند تا فرزندی نیز وابسته بار آورند.
قصه از کجا شروع شد؟
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره تصمیم گرفتم به «سلامت» ایمیل بزنم. شاید شما بتوانید به من بگویید چگونه باید با یک مرد بچهننه زندگی کنم. من اسم واقعیام را نمیگویم؛ مرا «سودابه» صدا بزنید. چند ماه است ازدواج کردهام و به همسرم علاقهمندم. حتی مادر او را مانند مادر خودم دوست دارم. با اینکه اوایل آشناییمان متوجه رفتارهای لوس و زننده همسرم با مادرش بودم اما گمان نمیکردم واقعا با یک مرد بچهننه طرف باشم. مادر همسرم همه کارهای او را انجام میداد و کم مانده بود قاشق غذا را توی دهاناش بگذارد. همسرم نیز از سیر تا پیاز اتفاقاتی را که در روز افتاده بود برای مادرش میگفت و میپرسید: «به همکارم چه بگویم؟! اگر چنین گفت و چنان کرد، چه؟!» و... از همه بدتر اینکه همیشه به من میگوید دستپخت مامانام، لباس اتو کردن مامانام و همه زندگی دو نفرهمان را به مادرش گزارش میدهد. اوایل عروسی هر روز مجبور بودم به خانه مادرش بروم و با آنها باشم اما پس از یک دعوا و دلخوری گفتم باید هفتهای دو بار به آنجا برویم. حالا هر روز به خانه مادرش میرود اما من فقط دو بار در هفته با او میروم. خیلی ناراحتام که در این آغاز زندگی مشترک به چنین جایی رسیدهایم و رابطهام با مادر او شکرآب شده. مادرش میگوید: «اگر پسرم صد ساله هم بشود برای من همان بچه کوچک است...» او میگوید: «من همیشه لیوان آب را هم خودم به دست پسرم دادهام و جوراباش را خودم شستهام. اگر تو نمیخواهی چنین کارهایی را بکنی اختیار با خودت است ولی من برای بچهام این کارها را انجام میدهم...» عید امسال با همسرم به مسافرت رفتیم اما روزی صد بار تلفن میزد تا احوال مادرش را بپرسد و ببیند آیا چیزی احتیاج دارد یا نه؟! به نظر شما رفتار همسر من درستشدنی است؟ آیا میتوانم با او ادامه دهم یا باید از او جدا شوم...
در مطب مشاور
شما از اصطلاح مردهای بچهننه استفاده کردهاید اما قبل از اینکه در مورد مشکل شما صحبت کنم، بد نیست بدانید این اصطلاح فقط برای مردها استفاده نمیشود. ما هم مردهای بچهننه داریم، هم زنهای بچهننه. زنان و مردان وابسته، معمولا تربیتشده مادرانی وابسته و مشکلدار هستند. مادران وابسته معمولا بچههای وابسته و نُنُر بار میآورند. مادرانی که به واقع، مهارت لازم برای پرورش صحیح فرزندان خود و کمک به آنها برای ورود به اجتماع را ندارند، باعث میشوند بچههایشان به رشد عاطفی و بلوغ روانی کامل نرسند. جالب اینکه این مادران نمیدانند چه بلایی بر سر بچههای خود میآورند.
داستان مردهای بچهننه نشأت گرفته از همین قضیه است. همین سرویسدهیهای نامناسب و توجه و رسیدگیهای نابهجا از سوی والدین، به بچهها فرصت و اجازه نمیدهد تا برای رشد و اعتلای خود تلاش کنند. والدین با دلسوزیهای نابهجا در بسیاری از حوزهها عملا شرایطی را ایجاد میکنند که بچه هرگز مساله و مشکلی پیش روی خود نمیبیند تا به حل آن فکر کند یا انگیزه حل مشکلات را داشته باشد.
مشکل برخی از مادران اینچنینی آن است که معمولا چون به دلایلی با همسر خود مشکلات عاطفی دارند و از سوی او نیازهایشان ارضا نمیشود، وقتی بچهدار میشوند آگاهانه یا ناآگاهانه سعی میکنند بچهها، به ویژه پسر خود را با سرویسدهیهای نابهجا و توجهات ویژه وابسته به خود بار آورند تا بتوانند این خلأ را جبران کنند. در واقع پسر خانواده به منبع تغذیه کمبودهای مادر و خلأهای عاطفی روانی او تبدیل میشود و به نوعی تکیهگاه عاطفی او محسوب خواهد شد. این مادرها به جای اینکه با بزرگتر شدن فرزند خود سعی کنند مسوولیتهایی به او بدهند تا به این وسیله در کارهای شخصی مستقل شود، حتی در امور سادهای چون مرتب کردن اتاق، انتخاب لباس و ... به یاری فرزند خود میشتابند و یا به جای او آنها را انجام میدهند. برای همین است که بچهها مطابق با سن تقویمیشان از رشد لازم در زمینههای عاطفی و روانی و عقلی و اجتماعی برخوردار نمیشوند و مانند فردی عقبمانده، در همان بچگی متوقف میشوند. این پسرها بعد از ازدواج هم (معمولا مادرشان همسری را برای آنها انتخاب میکند) قادر نیستند از مادر خود جدا شوند و گویا بندناف عاطفیشان هنوز از مادر کنده نشده. لذا این رفتار اشتباه مادران، نه تنها موجب وابستگی آنها میشود، بلکه گاهی مانع شکلگیری یک رابطه سالم و عاطفی بین او و همسرش میشود. این مادران نوعی اسارت عاطفی برای بچههای خود ایجاد میکنند و به او میفهمانند که هیچکس نمیتواند به اندازه من و با دلسوزی من به تو سرویس بدهد. مادری که یک مرد یا زن بچهننه را پرورش میدهد و بار میآورد کمبودهایی دارد که باعث میشود بچهها روال طبیعی رشد خود را طی نکنند و از مادر خود بینیاز نشوند و مدام به او چسبیده باشند. برای همین است که «سودابه» خانم و زنانی مانند او که همسر یک مرد بچهننه هستند هر چه تلاش میکنند تا جایگاه عاطفی خود را نزد همسر پیدا کنند، میبینند که در ذهن و قلب همسر آنها هیچ زن دیگری غیر از مادرشان وجود ندارد.
در نسل قدیم، بیشتر زنانی که با چنین همسران بچهننهای مواجه میشدند، صبر پیشه میکردند. مادرشوهر حکمران مطلق میشد و گاهی حتی عروس را تهدید میکرد که به پسرم میگویم طلاقات بدهد و واقعا به حکم مادر، این مردهای بچهننه همسر خود را طلاق میدادند اما نسل امروز دنبال چاره و راهحل است و میخواهد شرایط را تغییر دهد.
سودابه خانم! من به شما توصیهای مبنی بر طلاق گرفتن یا ادامه زندگی نمیکنم چون بدون بررسیهای لازم و صحبت کردن با شما و همسرتان این توصیهها میسر نیست و غیرمنطقی است که پیشداوری کنیم اما برای اینکه بدانید راهحل مشکل زندگیتان چیست، توصیه من این است: باید بلوغ عاطفی را در همسرتان که در واقع عقبماندگی عاطفی دارد، ایجاد کنیم و واقعبینانه او را به زندگی برگردانیم که بتواند درک کند معنای نگران بودن برای مادر و یا دوست داشتن او با چسبیدن به مادر و دیدار هر روزهاش یکسان نیست.
مراجعی دارم که مدیر موفقی است و میگوید تنها خواسته من از همسرم این است که چون والدینام در تهران تنها هستند و بقیه فامیل شهرستاناند یا باید به خانه آنها برویم و با آنها زندگی کنیم و یا اگر خانه جداگانه میگیریم، فقط برای خواب و هنگام شب میتوانیم ترکشان کنیم! به ایشان میگویم: «آقای مدیر صاحبنام! این خواسته شما طبیعی نیست. بهتر است مثلا هفتهای سه روز در کنار والدین باشید.» احتمالا باورتان نمیشود که این مرد واقعا بغض میکند و با صدای لرزان میگوید: «نه خانم دکتر! مادرم تنهاست.» دقت کنید که این آقا و مردهایی مانند او (شبیه همسر سودابه خانم) باید تغییر نگرش و رفتار بدهند. از این آقایان باید بخواهیم سرویسدهیشان از راه دور باشد. آنها باید بدانند که این سرویس دادن به مادر با مستقل بودن از او مغایرت ندارد و برای سرویسدهی عاطفی و روانی به مادرمان نیازی نیست که از نظر جسمی و فیزیکی به او چسبیده باشیم. باید به این رشد برسند که چه طور میتوانند درخور شأن مادر و مقام او رفتار کنند اما قطعا اولویت عاطفیشان به عنوان یک زن را به همسر خود تخصیص دهند. یادمان باشد که همسر ما دوست دارد مورد توجه منحصر به فردمان باشد. والدین ما وقتی درست عمل میکنند که به ما مهارتهای لازم را بیاموزند تا بتوانیم به سمت آشیانه خود برویم و زندگی مستقلی بسازیم. اگر مادر ما طوری رفتار کرده که وابسته بار آمدهایم و حالا به جایی رسیدهایم که به محض جدا شدن از مادر مضطرب شده و هر دو میترسیم تا به استقلال برسیم، باید نه تنها به خودمان، بلکه به مادرمان هم کمک کنیم تا درمان شود.
حالا چه باید کرد؟
اگر واقعیتاش را بخواهید، این تغییر نگرش کار سختی است. اگر علاوه بر شما و همسرتان، مادر او هم نزد مشاور و درمانگر بیاید تا به حل مشکل کمک کند، کار سریعتر پیش میرود اما معمولا مادرها از این تغییر رفتار پسرها و تغییر نگرش آنها استقبال نمیکنند و میترسند جایگاه خود را از دست بدهند. یادمان باشد این مادران مشکل دارند و نیازمند درماناند و پسران آنها هم چون خودابرازی مناسبی را بلد نیستند، نمیتوانند تغییرات جدید را توضیح دهند. پس چه باید کرد؟
اولین قدم برای اصلاح این مردان بهاصطلاح بچهننه و رفع مشکلات موجود، چه بین همسران و چه در میان عروس و مادرشوهر، آن است که شما به عنوان عروس باید به شوهرتان نشان دهید به مادر او علاقه دارید.
سودابه خانم! شما باید در عمل به همسرتان نشان دهید هیچ عناد و دشمنیای با مادرش ندارید. برقراری رابطه صمیمانه با مادرشوهر به او این اطمینان را میدهد که از این به بعد میتواند روی شما حساب کند. ضمنا به همسرتان هم این اطمینان را میدهد که نگران این نباشد که کسی با مادرش دشمنی دارد و او باید از مادر مراقبت کند. شما با این صمیمیت به تدریج در جهت استقلال عاطفی روانی مادر شوهرتان حرکت میکنید. متاسفانه شما نتوانستهاید از روزهای اول زندگی، خودتان را به مادرشوهر نزدیک کنید و جایگاه پسر او را بگیرید.
شما نتوانستهاید به او اطمینان دهید که با آمدن شما لازم نیست نگران تنهاییاش باشد. اما نگران نباشید. با اینکه کارتان سختتر شده اما میتوانید با بهرهگیری از نظرات مشاور، پلهپله با مادرشوهرتان صمیمی شوید. اینجاست که میتوانید مادر را به عضویت یکی از انجیاُها درآورید و یا در اکیپ زنان همسن و سال خود که کارهای گروهی انجام میدهند و به گردشهای سیاحتی و زیارتی میروند عضوش کنید. به زودی مادرشوهرتان دوستان همسن و همزبان زیادی پیدا میکند، مستقل میشود و نیاز عاطفیاش را از منابع دیگر هم میگیرد. برای درمان این مادر وابسته زمان زیادی لازم است اما مساله اصلی درمان همسرتان است.
مشکل بزرگتر اینکه، رفتارهای غلط مادر باعث شده پسرش آنچنان وابسته شود که نقش خوب شما به عنوان عروس هم نتواند نگرانیهای او را کم کند. او هنوز نیاز دارد به دیدار هر روزه مادرش برود و هنوز مدیریت هیجان و عواطف خود را ندارد و باید از «الف» تا «ی» کارهایش را زیر نظر مادر انجام دهد. راه سختی در پیش دارید. درمان او زمان لازم دارد چون این بلوغ ناکافی عاطفی و عقبماندگی روانی نیازمند رشد است و تا رشد عاطفی لازم صورت نگیرد، و او کمکم رشد نکند و بزرگ نشود و به استقلال نرسد، شما نمیتوانید انتظار داشته باشید اصلاح شود. در مورد طولانی بودن و روند کند درمان مثالی میزنم. مراجعی دارم که با همسر خود که یک خانم دکتر است مشکلی مشابه شما دارند. البته در اینجا خانم دکتر بچهننه است. هر روز 6 یا 7 بار با مادرش تماس تلفنی دارد و هر روز به دیدار او میرود. همسر این خانم دکتر میگفت: «به خدا، در این سه سال زندگی، یک وعده غذایی دونفره نخوردهایم و فقط برای خواب به خانه خودمان میرویم.» جالب اینکه دختر خانم هم میگفت: «من به تو گفته بودم به مادرم وابستهام!» ما شروع کردیم به درمان و یک بار آرزو به دلمان ماند که خانم دکتر تکلیف خودش را درست انجام بدهد. به او گفتم: «دیدار هفتهای سه بار غیرطبیعی است و باید به یک بار تقلیل یابد و تلفن زدن هم باید یک بار در روز باشد اما چون شما وابستهاید دو بار زنگ بزنید.» خلاصه اینکه پس از یک سال توانستیم 8 بار تلفن زدن در روز را به دو بار رسانده و دیدار هر روز را به سه بار در هفته برسانیم. این موضوع را گفتم تا بدانید نباید زود انتظار درمان و معجزه داشته باشید.
منبع : هفته نامه سلامت
نویسنده : الهه رضائیان